مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

اولین مسافرت مهدیه جان

  دخترنازم من وبابایی موقعی که تورابارداربودم به مسافرت نرفتیم  چون نمیخواستیم برای تو اتفاقی بیفتد تااردیبهشت 1391درتاریخ دوازده اردیبهشت که قرارشدبریم بیرجند وعزیزجون روکه نزدیک به دوماه بامابود روباخودمون ببریم وخودمونم یه دیدوبازدیدی با فامیل داشته باشیم مسافرت خوبی بود همونجا خاله جون تو رو برد وگوشاتو سوراخ کرد  درتاریخ هفدهم اردیبهشت دستش درد نکنه که تورونگه داشت جون من میترسیدم نزدیک ده روز بیرجند بودیم خیلی زود گذشت ولی بعد از نزدیک به دو ماه یکی از گوشات به گوشواره بدلی حساسیت نشون داد برای همین مادرجون درتاریخ 2تیر گوشواره های طلاتو به گوشت کرد ...
6 اسفند 1391

تراشیدن موهای سر مهدیه جان

  دخترم موقعی که به دنیا اومدی سر پر مو بارنگ مشکی داشتی درتاریخ نه خردداد 1391 من وبابایی  تصمیم گرفتیم  که موهای سرت را ماشین کنیم چون بابایی دل انجام اینکار رو نداشت به آقاجون گفتیم که اینکار رو برامون انجام بدن برای همین مادرجون تورو به بغل گرفتن  ومن هم روبروتون نشستم تا باهات بازی کنم که گریه نکنی شکر خدا نترسیدی  وگریه نکردی ولی آخرکاری خسته شده بودی ویه ذره نق میزدی بابایی هم ازت فیلم میگرفت دست آقاجون ومادرجون درد نکنه ...
6 اسفند 1391

دندون درآوردن مهدیه جان

دخترنازم توخیلی زود شروع به دندون درآوردن کردی روز 26مرداد 1391زمانی که داشتم بایک لیوان  شیشه ای بهت آب میدادم  حس کردم صدای تق تق دندون  میاد دستم رو بردم تودهنت دندونای کوچولو تو که تازه دراومده  بود روحس کردم به مناسبت دندون دراوردنت  درتاریخ هفتم مهر درمراسم جلسه ی قرآن مادرجون برات آش دندونی درست کردن دستشون درد نکنه ...
6 اسفند 1391

اولین محرم مهدیه جان

دختر گلم من وتو بابایی قرار بود تاسوعا وعاشورا رو بریم رویخت روستای اجدادیمون ولی مدیرهتل اول گفته بود مرخصی نمیدم ولی روز قبل از تاسوعا بهمون مرخصی داد وشکرخدا ماهم رفتیم دو روز تاسوعاوعاشورا اونجا بودیم برات یه پانچوی سبز دوخته بودم تنت کردم خیلی بهت میومد ولی بعدش رفتیم بیرجند چون  میخواستیم دایی حسین روکه بیرجند بود ومیخواست روز بعدش بره زاهدان روببینیم دوروز آخرماه صفرهم با اینکه خیلی هوا سرد بود به عشق امام حسین  رفتیم سمت حرم وعزاداری کردیم چه حال وهوایی  خیلی شلوغ بود خدا  ازهمه قبول کنه ...
6 اسفند 1391

آغاز ساخت وبلاگ

  امروز دختر نازم شروع به نوشتبن مطالبی که مربوط به توست شدم الان چند ماهی هست که میخواهم اینکار را انجام بدهم اما به خاطر فضولی هایت واین که علاقه ی شدیدی به صفحه کلید کامپیوتر داری نمی توانستم پای کامپیوتر بنشینم الان هم که دارم مینویسم داری با اسباب بازی هایت بازی میکنی ...
6 اسفند 1391

اولین برف مهدیه جان

امسال دخترم خداروشکر برف خوبی مشهد آمد من وتو  و بابایی روزی که برف آمد رفتیم برف بازی خیلی خوش گذشت  وباهم عکس گرفتیم آقاجون هم برفهایی که جلوی در بود رو پارو میکردن خدا خیرشون بده  ...
6 اسفند 1391