مسافرت مهدیه جان به بیرجند
دخترگلم من وتو آقاجون ومادرجون قرار بود شنبه 14بهمن بریم بیرجندبرای خداحافظی عزیزجون وعمورضا برای سفربه مکه وبابایی که مرخصی نداشت مشهد بمونه اما روز 5شنبه بابایی گفت که دو روز مرخصی داره روز بعد یعنی جمعه یکدفعه ای گفت منم باهاتون میام بیرجند به آقاجون ومادرجون گفتیم اونا هم قبول کردن که راه بیفتیم تاوسایلمون رو جمع کردیم وگذاشتیم تو ماشین ظهرشد ناهارخوردیم وعمو محمد وعمو علی جون وخانواده هاشون رو خونه ی آفاجون گذاشتیم وماکه عجله داشتیم سفره رو پهن گذاشتیم ساعت 13/45ازمشهد راه افتادیم.
مشهد از شب قبلش بارون میامد توراه هم بارون خوبی میومدساعت 10شب رسیدیم بیرجند دست آقاجون ومادرجون درد نکنه قبل از رسیدن به بیرجند رفتیم روستای خنگ به بابابزرگ ومادربزرگ سلام کنیم بعدرفتیم به روستای رویخت وسایل آقاجون را پیاده کردیم ورفتیم بیرجند من وتو وبابایی رفتیم خانه دایی محمدجون که عزیزجون هم آنجا بودن وآقاجون ومادر جون رفتن خانه عمه جون
پایان روز اول مسافرت بیرجند
دختر گلم من وتو و بابایی وخاله جون وعزیز جون روز بعد رفتیم خونه عمه جون وناهار اونجا بودیم شبش بابایی رفت مشهد ومابیرجند موندیم
روز دوشنبه مادرجون و عمو رضا وخانواده شون رفتن مکه خدا نگه دارشون باشه ومارفتیم خونه خاله زهرا شوهر خاله باهات بازی میکرد ومن چند عکس ازت گرفتم
شب 22بهمن رفتیم خونه دایی محمد وباهاشون رفتیم نورافشانی واز اون جا رفتیم خونه دایی علی وتو سوار تاب دختر دایی جونت شدی ومن چندتاعکس ازت گرفتم
روز 22بهمن بادایی محمد وزن دایی جون ودختردایی جون رفتیم راهپیمایی واونجا خاله جون ودختر خاله رودیدیم خیلی شلوغ بود
روز 23بهمن رفتیم خونه خاله جون وباهشون رفتیم روستای پدری شوهر خاله برات چندعکس از کوسفندها گرفتم تو بزغاله کوچولویی رو به بغل گرفتی ومحکم اونو فشار دادی مثل یک عروسک
روز بعد رفتیم خونه خاله طوبی چون دوره قران داشتن واز اون جارفتیم خونه عمه جون وتا بعداز ظهر اونجا بودیم شبش باآقاجون ومادرجون رفتیم خونه خاله جون ومن وتوشب اونجا موندیم
روز بعدبازن دایی محمد جون وخاله جون رفتیم خونه عزیز جون تاببینیم همه چیز مرتبه
شبش رفتیم خونه دایی محمد جون آقاجون ومادر جون هم قراربود بیان اونجا آخرشب ماهم باآقاجون ومادرجون رفتیم خونه عمه جون وشب اونجا خوابیدیم روز بعدخاله جون اومد دنبالمون ورفتیم خونه شون
روز جمعه27 بهمن بابایی اومد بیرجند وماباخاله جون وشوهرخاله ودخترخاله جون رفتیم ترمینال دنبال بابایی وشب خونه ی خاله جون موندیم
بالاخره بعداز 12روز انتظار عزیز جون وبقیه که رفته بودن مکه روز شنبه 28بهمن برگشتن وما چندروز بعداز اومدنشون موندیم وچهارشنبه شب بااتوبوس برگشتیم مشهد اینها خاطرات تو درمسافرت بیرجند بود
اینها عکس های مهدیه توماشین در حال حرکت بسوی بیرجند