مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

مهدیه جان ویه خبر خوش

1392/2/28 14:05
161 بازدید
اشتراک گذاری

دختر گلم روز سه شنبه زن عموها وخاله رضوان وخاله مریم اومدن خونه ی ما وتا ظهر خونه ی مابودن

من وتو بعدازظهر بامترو رفتیم محل کار بابایی تاباهم بریم حرم دایی علی هم توحرم منتظرماها بود توتوی مترو دوست داشتی یکسره وایستی همه به تونگاه میکردن وباهات بازی میکردن

توی حرم هم چندتادوست پیداکردی ولی باهاشون نمی ساختی ومیزدیشون

بعدازحرم دایی جون رفت خونه ی خودش ومنوتو وبابایی اومدیم خونه ی خودمون

شب ساعت نه ونیم دایی حسین زنک زدخونه وگفت باخانواده ش وعزیزجون توراهن ودارن میان مشهد وبیرجند نرفتن ماهاخیلی خوشحال شدیم دایی حسین زاهدان زندکی میکنه وعزیزجون چندروزی رفته بود دیدنشون صبح ساعت چهاررسیدن تاصبح خوابیدن صبح خواستن برن حرم وماهم باهاشون رفتیم وتا موقعی که بابایی تعطیل شد ازسرکارش حرم بودیم بعدش ماهارفتیم بازار وبابایی ازسرکارش اومد بازار یه دور زدیم واومدیم خونه وناهارخوردیم

شب جمعه عموها رو وخاله رضوان وپسرخاله ی بابایی  همراه خونواده هاشون اومدن خونه ی ما ولی دایی حسین بعداز شام یکدفعه گفت میخوان برن بقیه ی مهمون ها تا آخرشب نشستن دایی موقع نماز صبح زنگ زد وگفت رسیدن بیرجند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)