مهدیه جان وآمدن مهمون
دختر نازم یکشنبه ی هفته ی پیش شبش قرار بود دایی ها وخاله جون مادر وبابابزرگ بابایی بیان خونمون من غذا درست کردم ورفتیم پارک ملت وتا آخر شب اونجا بودیم راستی سبحان پسر دایی احمد هم مریص بود وطفلکی همش خوابیده بود شب همه به جز خاله جون آمدن خونه ی ما خوابیدن تو وسبحان که صبح بهتر بود باهم بازی کردین
مادر وبابابزرگ بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی