مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

مهدیه جان ومسافرت به بیرجند

1392/9/12 10:42
191 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوستان وخوانندکان وبلاگ مهدیه جان ازاینکه چند وقت شده پست جدید نمیذارم معذرت میخوام

 

من ومهدیه جان عصر  روز دوشنبه 20ابان همراه پسرخاله ی بابایی  امید آقا که قصدرفتن کنار خانمشون وپسرگلشون رو داشتن حرکت کردیم بریم بیرجندبرای عزاداری تاسوعاوعاشورای حسینی  کنار عزیز جون وبقیه باشیم وبابایی رو مشهدتنهاگذاشتیم توی راه همراه شدیم با دیگر پسرخاله بابایی حسن آقاکه همراه با خانمش وداداشش بود وتا نزدیکای بیرجند همراه اونا بودیم دستشون درد نکنه وبعداز اون تا بیرجند با امید آقارفتیم ساعت نزدیک یک رسیدیم بیرجند  دست امید آقا دردنکنه  من وتو رفتیم خونه ی خاله جون وصبح همراه خاله جون وشوهر خاله وفاطمه جون رفتیم خونه ی عزیز جون دایی حسین هم چند روزی میشد از زاهدان امده بود واونجا بود ظهر غذای هییت خوردیم جای بابایی خیلی خالی بودروزتاسوعا وعاشورا به خانم ها وبچه های همراهشون غذا میدادن ماهم گرفتیم به توهم میدادن  غذای تورو برای عزیزجون میاوردیم چون پاهاش دردمیکرد زیاد نمیتونست راه بره خیلی بیرون نمی امد خدا قبول کنه چندتاعکس ازت گرفتم میذارم ادامه ی مطلب

بعداز ده روز بابایی با اتوبوس امد بیرجد وچند روز باهم بیرجد بودیم وبا آقا جون ومادرجون برگشتیم مشهدراستی این رویادم رفت بگم تو به شوهر خاله میگفتی بابا وبه پسردایی محمدیعنی علی میگفتی داداش واجازه نمیدادی کسی به داداشت دست بزنه دست همگی دردنکنه خیلی خوش گذشت


 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

عمه جون
15 آذر 92 10:28