مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

روزششم وهفتم عید

روز ششم عیدصبح  مادر جون روضه خوندن وشبش هم رفتیم ختم خاله ی مادرجون  روز هفتم صبح مادرجون روضه خوندن وشب رفتیم خونه ی عموعلی وتا آخرشب اونجا بودیم ...
8 فروردين 1392

1392دومین عید مهدیه جان

امسال دختر گلم روز 30اسفند ساعت14و31دقیقه و56ثانیه سال تحویل شد من وتو خونه آقاجون بودیم ولی بابایی سرکار بود عمومحمد وعموعلی جون وزن عموها ونفیسه ونازنین وامیرعباس وحسین جون هم خونه ی آقاجون بودن    توی عکسهای پایین از خستگی زیاد روی پاهای عموعلی هستی که بخوابی   ...
5 فروردين 1392

روز چهارم عید

روز چهارم عید رفتیم تشیع جنازه ی خاله جون مادر جون که روز قبل فوت کرده بودن من وتو صبح با آقاجون ومادرجون رفتیم خونه خاله ی مادرجون وبابایی هم از سرکار اومد اونجا تا ظهر اونجا بودیم توراه برگشت عمو علی وزن عمو وحسین جون باما اومدن که برن خونه  توی راه ازت چندتاعکس از یکی از نمادهای شهر گرفتیم ...
5 فروردين 1392

راه رفتن مهدیه جان

روز دوشنبه 7بهمن با بابایی رفتیم خونه خاله بابایی دیدن خاله ومادر وبابابزرگ بابایی که از مسافرت تهران آمده بودن وقرار بود چندروز باشن وبرگردن بیرجندتو خونه ی  خاله چندقدم به تنهایی راه رفتی ومن  و بابایی خیلی  ذوق کردیم ...
4 فروردين 1392

جشن تولد مهدیه جان

دختر گلم امروز5شنبه 24 اسفندمن و بابایی   برات یه جشن تولد گرفتیم ولی آقاجون که مجبور بودن برن بیرجند در جشن کوچک ما نبودن مهمانهای جشن ما مادرجون وعزیز جون  عمومحمدوعمو علی جونت وخانوادهاشون  دایی محمد جون وخانواده شون  آقا احسان وخانمشون وپسر گلشون   آقا ایمان وخانمشون  مادر جون حسین جون  عمو محمد وخاله رضوان جون ودختر وپسر گلشون محمد آقا پسر خاله بابایی وخانمشون ودخترهای گلشون وپسر عزیزشون جشن قشنگی بود دست همگی شون درد نکنه زحمت کشیدن جای خاله جون وعمه جون وآقاجون   خیلی خالی بود عکسهای جشن تولدت دختر نازم ع از سمت راست محمد رضا وامیر عباس و محمد یزدان ...
4 فروردين 1392

واکسن زدن یک سالکی مهدیه جان

     روز شنبه من وتو به اتفاق خاله رضوان جون وعمو محمد رفتیم بهداشت برای اینکه واکسن یک سالگی تو وچهاماهگی محمد یزدان رو بزنیم واکسن محمد یزدان رو زدن ولی مال تورو گفتن روز بعد برای همین من وتو وآقاجون روز بعد رفتیم و واکسنتو زدیم آقاجون تورو نگه داشت ومن از اتاق آومدم بیرون تاصدای گریه تو نشنوم  دست آقاجون درد نکنه ...
4 فروردين 1392

روز های اول ودوم عید مهدیه جان

روز اول عید من وتو قرار شد بریم محل کار بابایی تابریم باآقاجون ومادرجون وعموها که از صبح رفته بودن بیرون عید دیدنی  بقیه ی عید دیدنیهارو باهم بریم اول رفتیم خونه ی خاله ی نسا از اونجارفتیم خونه ی دایی مادرجون  دایی جسمی ولی چون نبودن وخونشون هم نزدیک پارک کوهسنگی بود یه دور زدیم وچندتاعکس گرفتیم یه دور زدیم آقاجون زنگ زدن وگفتن دایی اومده ومابرگشتیم تابریم خونه ی دایی جون  از اونجا آقاجون اومدن خونه ومارفتیم خونه ی آقا ایمان پسرخاله ی بابایی وتاآخرشب اونجا بودیم    روز دوم عید ظهرآقاجون ومادر جون مهمون داشتن وما رفتیم خونشون وبعداز ظهر برامون مهمون اومدبابایی زود رفت سر کار ومن وتو با آقاجون ومادر جو...
4 فروردين 1392

روز سوم عید

روز سوم عید من وتو وباباجون رفتیم پارک خورشیدکه از نمادهای پارسال شهر عکس بگیریم وهم تو تاب بازی کنی                                                                                                                     ...
4 فروردين 1392