مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

ترخیص بیمارستان

1391/12/6 23:22
153 بازدید
اشتراک گذاری

صبح بابایی با زن عموعلی آمدن برای کارهای ترخیص ما به بیمارستان  وتاساعت 12متنظر بود یم که اسم ماراصدابزنن ترخیص کارهای بیمارستان تمام شد من گفتم اگر برف آمده هوا باید خیلی سرد باشه ولی زمانی که از بیمارستا ن مرخص شدم دیدم هواتقریبا گرم وبرفی روی زمین نمانده است بابا توراه برای ما یک خروس گرفت تا وقتی که ازماشین پیاده میشیم آقاجون سرش را ببرد (دست آقا جون .مادرجون . بابایی. زن دایی محمد .زن عموعلی درد نکنه بابت زحمتهایی که کشیدن متشکرم از همه شون)

 

ظهر که ازبیمارستان به خونه آمدیم آقاجون داخل گوش مهدیه جان اذان واقامه راگفتن بعدازچندروز ازبه دنیا آمدنت خاله جون ودختر گلش مخصوص مااز بیرجند آمدن تامراقب ما باشن با اینکه نزدیک سال تحویل بود شوهر خاله جون نیامد مشهد چون سالگرد فوت پدرشون بود وخاله جون بخاطرما نمونده بود دستشون دردنکنه عمه جون هم همراه شوهرش وخانواده ی شوهرش برای دیدن ما آمدن مشهد دستشون درد نکنه 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

negash.ir
8 بهمن 91 0:42
سلام مادر گرامی با قالبها،عکسها،کلیپهاو صوتهای متنوع منتظر شما هستیم.


متکشرم انشااله بزودی مابقی مطالب به روز می شود