عقیقه مهدیه جان
من وبابایی ازلحظه ایی که فهمیدیم ترا باردارم تصمیم گرفتیم وقتی به دنیا اومدی عقیقه ات کنیم که شکر خدا اینکار در روز سوم عید 1391 اتفاق افتاد
آقاجون برات سفارش گوسفند داد وبه دوست وآشنا گفتیم ناهارآبگوشت درست کردن بابایی به چند تاازهمکاراش هم گفته بود که همشون هم اومدن دستشون درد نکنه مدیر عامل هتل جایی که بابایی کارمیکنه هم اومداز همه ممنونم خصوصا"{آقاجون "مادرجون"عمومحمد وعموعلی وزن عموها وعمه جون وشوهرعمه وعزیز جون وخاله جون وخاله طوبی جون وخانوادشون که مخصوص ما از بیرجند آمدن}دست همگی درد نکنه خاله جون به همراه دخترش همون شب با اتوبوس رفت بیرجند
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی