مهدیه جان وشبهای قدر
روز شنبه من وتو وبابایی وعمو علی وزن عمو وحسین جون افطار رفتیم حسینیه هیئتمون چون دعوت شله بودیم از اونجا ما همگی به همراه پسر خاله ی بابایی رفتیم حرم وداخل صحن جامع رضوی نشستیم همه کنار هم بودیم خیلی شانس آوردیم که درها هنوز بسته نشده بود وجا برای نشستن بود اونم کنار همدیگه تو با یک کوچولو هم قد خودت دوست شده بودی وباهاش بازی میکردی وهمش از این طرف به اون طرف میرفتی وهرکسی بهت چیزی میداد تا بخوری ولی متاسفانه اذیت میکردی برای همین دعا که تمام شد تصمیم گرفتیم قران به سر رو تو خونه از تلویزیون گوش کنیم ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
16:03