مهدیه جان وخریدن کفش
عصر روز چهارشنبه من وتو وعمه جون با اتوبوس رفتیم سرکار بابایی تابریم برات کفش بخریم تو: تو اتوبوس منوخیلی اذیت کردی وحسابی منو خسته کردی ولی خوب خداروشکر آخربرات کفش خریدیم تو خیلی ذوق کرده بودی وقتی آمدیم خانه کفشاتو پات کردی وراه میرفتی ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
17:35
مهدیه جان وسه چرخه
دخترگلم دیروز سه چرخه تو ازتوی زیرزمین آوردم بالا تاسواربشی اونقدر ذوق کردی که ازش پیاده نمیشدی ومنو وادارکردی چندین دور توی حیاط رات ببرم منم که توی حیاط خسته شدم بردمت بیرون وباسه چرخه یه دور کامل زدیم خیلی خوشحال بودی آخرم به زور ازسه چرخه پیاده شدی ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
17:33
مهدیه جان ومولودی ها
دخترنازم عصر روز سه شنبه رفتیم خونه ی عموعلی مولودی عصر روز چهارشنبه هم رفتیم مولودی خونه ی یکی از همسایه ها با مادر جون وعمه جون بعدش زن عمو علی جون ومامانشون هم آمدن هردو روز خیلی خوش گذشت ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
22:52
مهدیه جان وآمدن خاله جون
دختر گلم خاله جون سه شنبه ازبیرجند آمدن مشهد خانه ی ما عصر سه شنبه باهم رفتیم الماس شرق وخیلی خوش گذشت چهارشنبه صبح بامترو رفتیم هفده شهریور وبا مترو هم برگشتیم تو ودختر خاله جون خیلی ذوق کرده بودین واز مترو خوشتون آمده بود بعدازظهر رفتیم شهربازی سرزمین خورشید وتو که امسال دفعه ی اولت بود رفته بودی شهربازی خیلی ذوق کردی وچندتا از اسباب بازیهای بچه گانه رو سوار شدی وخیلی ذوق میکردی صبح پنج شنبه رفتیم حرموتا ظهر آمدیم خونه ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
23:45
مهدیه جان ورفتن عزیزجون
دختر گلم روز سه شنبه عزیزجون وپسردایی محمد رو بردیم ترمینال که میخواستن برن بیرجند من برت چندتاعکس از ترمینال گرفتم خدا هرجامسافر سالم برسن خونه هاشون ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
21:05
مهدیه جان وآمدن آقاجون ومادرجون
دختر نازم صبح روز یکشنبه خاله جون وشوهرخاله ودخترخاله جونت رفتن سمت بیرجند وعزیزجون به خاطراینکه ماتنها نباشیم نرفت ساعت یازده آقاجون پیام زدن که رباط سفید رو رد کردن وعمه جون رو هم با خودشون میارن ماخیلی خوشحال شدیم وقتی رسیدن تو خیلی ذوق کردی ونمیذاشتی آقاجون استراحت کنن باعمه جون وحسین جون نشستی منچ بازی کردی وخیلی خوشحال بودی مادرجون برات لباس دوخته بودن وهرکدام که تنت میکردن تااندازه هاشو ببینن تو خیلی ذوق میکردی انشاالله بعدا عکسهاتو میذارم با لباسهایی که مادرجون دوختن ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
18:30
مهدیه جان وروز جمعه
دختر گلم عصر روز جمعه من وتو وبابایی باخاله جون وخانواده شون وعزیز جون ابتدا رفتیم خونه ی عمو محمد عموبرای امیر عباس جون تاب خریده بودن وتو سوار شدی وپیاده نمیشدی خوشت میاد از تاب بازی وبعداز اونجا رفتیم خونه ی عمو علی از خونه ی عمو علی که آمدیم بیرون رفتیم طرقبه وکمی پیاده روی کردیم وبعد آمدیم خونه ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
17:41
عید مبعث
عید سعید مبعث آغاز راه رستگاری وطلوع تابنده مهر هدایت وعدالت مبارک باد ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
16:35
عکسهای مهدیه جان درسنین مختلف
اولین شب تولد یک سالگی یک ماهگی یک سال ویک ماه دو ماهگی یک سال ودو ماه ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
19:32